درباره وبلاگ


دانشمدی آزمایش جالبی انجام داد. او در میان یک آکواریوم یک دیوار شیشه ای قرار داد، که آنرا به دو بخش تقسیم کرد. در یک بخش، ماهی بزرگی قرار داد وبخش دیگرماهی کوچی که غذای مورد علاقه ماهی بزرگتر بود. ماهی کوچک، تنها غذای ماهی بزرگ بود و دانشمند به او غذای دیگری نمی داد. او برای شکار ماهی کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد، ولی هر بار با دیوار شیشه ای برخورد می کرد، همان دیوار شیشه ای که او را از غذای مورد علاقه اش جدا می کرد. پس از مدتی، ماهی بزرگ از حمله و یورش به ماهی کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوی آکواریوم و شکار ماهی کوچک، امری محال و غیر ممکن است. در انتها دانشمند شیشه بین دو بخش آکواریوم را برداشت، ولی دیگر هیچگاه ماهی بزرگ به ماهی کوچک حمله نکرد و به آن سوی آکواریوم نیز نرفت. گرچه دیوار شیشه ای دیگر وجود نداشت، اما دیواری که در ذهن ماهی بزرگ ساخته شده بود.هیچگاه فرو نریخت، دیواری که از دیوار واقعی سخت تر و بلندتر می نمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود بود.
موضوعات
آرشيو وبلاگ


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 104
بازدید هفته : 126
بازدید ماه : 296
بازدید کل : 46600
تعداد مطالب : 178
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



مشاهده جدول کامل ليگ برتر ايران

تعبیر خواب

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
ســـــــرگــــــرمــــــی
بــــرتـریــــن ســـایـت مـطالـــب تـفــریحــــی , ســـرگـرمـــی و دانســـتنـی
سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: 21:24 ::  نويسنده : NASEH

روزی شاگردی به استاد خویش گفت: استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟شاگرد گفت: بله با کمال میل. استاد گفت: پس آماده شو با هم به جایی برویم. شاگرد قبول کرد. استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند، برد. استاد گفت:….

خوب به مکالمات بین کودکان گوش کن. مکالمات بین کودکان به این صورت بود:
-الان نوبت من است که فرار کنم و تو باید دنبال من بدوی.
-نخیر الان نوبت توست که دنبالم بدوی.
-اصلا چرا من هیچوقت نباید فرار کنم؟
و حرف هایی از این قبیل…

استاد ادامه داد: همانطور که شنیدی تمام این کودکان طالب آن بودند که از دست دیگری فرار کنند.انسان نیز این گونه است. او هیچگاه حاضر نیست با شرایط موجود رو به رو شود و دائم در تلاش است از حقایق و واقعیات زندگی خود فرار کند و هرگز کاری برای بهبود زندگی خود انجام نمی دهد. تو از من خواستی یکی از مهم ترین ویزگی های انسان را برای تو بگویم و من آن را در چند کلام خلاصه میکنم: تلاش برای فرار از زندگی.



سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: 14:55 ::  نويسنده : NASEH

 

دانشجویی به استادش گفت:

 

استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی

 

کنم.

 

  استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟

 

 دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.

 استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید!




صفحه قبل 1 صفحه بعد

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب